برخلاف عقیده برخی که برای لفظ، اعتبار درخوری قائل نیستند باید گفت لفظ جان کلام است و این جان دارای پتانسیلی است که در هنگام اداشدن یا به رشته تحریر درآمدن آزاد شده، وارد ذهن مخاطب می شود و به میزان پتانسیل خود تاثیری را در مخاطب ایجاد می نماید.
به همین خاطر دقت در انتخاب واژه یا به عبارتی واژه گزینی ما باید به گونهای باشد که مقولاتی که در یک حوزه علمی مورد مطالعه قرار میگیرند از هم تمییز داده شده و موجب خلط معنا نگردند.این اصل در مباحث حوزه توانبخشی و مسائل مربوط به معلولان نیز از اهمیت ویژهای برخوردار است به خصوص آنکه امروزه با پدیده فرهنگسازی برای معلولان مواجه هستیم و به طبع ناچاریم از واژهها وعبارات کمک شایانی بگیریم تا بتوانیم زمینه تنویر افکار را فراهم آوریم.
پرداختن به نقش خانواده در زندگی افراد معلول یکی از مباحثی است که در این زمینه مطرح است. اهمیت این بحث وقتی دوچندان میشود که براین موضوع واقف باشیم در جامعه ما خانواده نهادی است که بار اصلی معلولیت افراد را بر دوش میکشد و متأسفانه دولت در این زمینه نقش چشمگیری ندارد. از طرفی، خانواده بستر رشد افراد است و بی شک نقش تعیین کنندهای در رشد یا عدم رشد افراد دارد که این ویژگی برای افراد معلول بسیار قابل توجه است.
یک فرد سالم امکان بیشتری برای رویارویی با شرایط نامساعد خانواده و در نهایت رشد و بالندگی دارد در صورتی که یک فرد معلول به واسطه نارساییهای فیزیکی امکان این رویارویی را ندارد.
در مطالعه نقش خانواده بر زندگی افراد معلول 2 سرفصل مهم را میتوان در نظر گرفت که میتواند با توجه به ساختار دستوری و کلامی خود 2گستره مطالعاتی متفاوت را ایجاد نماید. این 2 گستره عبارتند از؛
1- خانواده وفرد معلول
2- خانواده فرد معلول
از نظر علم دستور زبان یکی از کاربردهای ((واو)) بهعنوان یکی از حروف ربط تسویه است به این معنی که 2 مقوله را در تقابل با یکدیگر قرار میدهد مانند آنکه بگوییم ما و آنها یا ایرانیان و اعراب.
در تقابل معمولا 2 بحث اساسی مطرح است یکی آن که از ساخت نحوی عبارت این گونه پیداست که 2 مقوله مجزا و جداگانه مد نظر است و ذهن خود را آماده میکند که در گام نخست درباره 2 گزینه مستقل به تجزیه و تحلیل بپردازد و در گام بعد میکوشد که ارتباط منطقی میان آن دو بیابد این ارتباط در چند صورت تعریف میشود از قبیل شباهت، تضاد، تباین و... .
عبارت خانواده و فرد معلول چه در مرتبه اندیشه و چه در مرتبه نوشتار یا گفتار، این مسئله را به ذهن متبادر میکند که قرار است2 مقوله متفاوت مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد؛ یک خانواده و یک فرد معلول.
صرف نظر از ارتباطات مثبت یا منفی که ممکن است میان این 2 گزاره شکل گیرد این تفکیک علاوه بر آن که مطالعه علمی آنها را دشوار میکند، در مسائل توانبخشی و حمایتی نیز میتواند مسئله ساز باشد. از دیگر سو اگر بخواهیم این مسئله را از دیدگاه جامعه شناسی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم از آنجایی که در این علم خانواده به عنوان یک سیستم تعریف شده است آوردن عبارت خانواده معلول نشاندهنده آن است که فرد معلول از این سیستم بیرون شده است .
در اینجا باز هم با گسترههای مطالعاتی متفاوتی روبهرو هستیم که جدایی فرد معلول از سیستم خانواده آنها را به روی ما میگشاید. در حقیقت همانطور که گفتیم در این میان میتوان روابطی دوگونه یا چندگانه را تعریف کرد که میان خانواده و معلول شکل میگیرد که هرکدام از آنها تحت تاثیر عوامل گوناگونی از قبیل شرایط فرهنگی و اقتصادی خانواده، عوامل محیطی و.. .خواهد بود.
اصولا وقتی خانواده در مرحله بروز معلولیت قرار میگیرد واکنش اولیه نسبت به آن میتواند در شکلگیری روابطش با معلولان بسیار تعیین کننده باشد؛ واکنشهای منفی و واکنشهای مثبت که ما آثار هر گروه از این واکنشها را در همان 2 سرفصل اول قرار میدهیم به عبارتی واکنشهای منفی بهوجودآورنده پدیده خانواده و فرد معلول و واکنشهای مثبت عامل تشکیلدهنده خانواده فرد معلول است.
هرگاه خانواده در مرحله بروز معلولیت به هر دلیلی نتواند پذیرش منطقی نسبت به این پدیده داشته باشد روابط خود را با فرد معلول طوری تعریف میکند که این روابط نوعی ناهنجاری در پی دارد. در یک حالت ممکن است خانواده تحت تاثیر باورهای غلط مذهبی معلولیت را نتیجه گناهان گذشته خود دانسته و این پدیده را نوعی عذاب الهی قلمداد نماید و این دیدگاه میتواند عامل 2 رفتار متضاد باشد و در یک حالت ممکن است خانواده خود را قربانی فرد معلول کند و اینگونه عمل نماید که تمام کارکردهای سیستم خانواده به فرد معلول ختم شد.
حمایت بیش از حد از فرد و بهطور کامل در اختیار او بودن رفتاری است که حاصل آن متکی بارآمدن فرد معلول و عدم اجرای برنامههای توانبخشی توسط اوست. در این حالت نوعی کارکرد فرسایشی برای سیستم خانواده بهوجود میآید که در نهایت، هم خانواده وهم فرد معلول را به نقطهای نامطلوب سوق میدهد.
حالت دوم پذیرش غیر منطقی معلولیت از سوی خانواده آن است که خانواده بهدلیل فقر فرهنگی فرد معلول را عضو درجه دوم خود میداند؛ یعنی عضوی که همواره در حاشیه تمامی امور قرار میگیرد و چه بسا از حقوق طبیعی خود بهعنوان یک عضو خانواده محروم شده و در نهایت به فردی سرخورده بدل میشود.
در هردوی این حالات فرد معلول از آنجایی که در سیستم خانواده نقش شایسته خود را به خوبی ایفا نکرده دچار آسیبهای بیشتری شده و میتوان گفت علاوه بر معلولیت فیزیکی به معلولیتهای روانی و اجتماعی نیز گرفتار میشود زیرا به دلیل عدم پذیرش از سوی خانواده آمادگی پذیرش از سوی جامعه را ندارد.
فصل دوم مطالعاتی ما چنانکه گفته شد خانواده معلول است در دستور زبان فارسی یکی ازحالاتی که 2 کلمه به یکدیگر اضافه می شوند حالتی است که منظور از آن تعلق یکی از آنها به دیگری است. وقتی میگوییم کتاب علی، از کتابی حرف میزنیم که تعلق به علی دارد. اینگونه اضافه شدن کلمات به یکدیگر را در دستور زبان فارسی اضافه ملکی مینامیم که در این موارد از چیزی واحد سخن میگوییم و ذهن ما برای تحلیل یک مقوله وارد عمل میشود.
ساخت نحوی خانواده معلول نیز به گونهای است که ذهن را درگیر امری واحد میکند و بیانگر نوعی وحدت و یگانگی است و چنانچه بخواهیم این پدیده را به شکل یک مدل مطالعاتی در نظر بگیریم با خانوادهای روبهرو هستیم که معلولیت را به شکل منطقی و به صورت رکنی از ارکان سیستم خود پذیرفته است.
به عبارتی فرد معلول نیز در سیستم خانواده بهعنوان یک نقش پذیرفته شده و تکالیف و حقوقی متناسب با ویژگیهای خود دارد؛ یعنی عضوی است با یکسری تواناییها و ناتوانیهای تعریف شده و مشخص که میتواند کارکردی متناسب را برعهده گیرد.
در این مدل برخلاف مدل قبل فرد معلول فردی تحقیر شده و کنار گذاشته شده نیست و از طرفی فردی هم نیست که تمام پتانسیل خانواده مصروف او شود.در واقع تفاوت اصلی این دو(خانواده و معلول-خانواده معلول) نوع پذیرش و واکنش خانواده نسبت به معلولیت است.
شاید در ابتدای امر اینگونه بهنظر رسد که در هر 2 حالت خانواده معلولیت را پذیرفته است اما نوع واکنشی خانودهای که به معلولیت نگاهی سنتی دارد وچه بسا آن را قهر خداوند می پندارد با خانودهای که به معلولیت از دیدگاه امروزی و علمی می نگرد نسبت به این پدیده بسیار متفاوت بوده و تأثیر شگرفی در برخورد با خود فرد میگذارد.